اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَ‏ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ‏ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي‏

نگاه حرام،چرا نه؟! 3

صفحه اصلی

ایمیل مطالب پروفایل مدیر رهبری پشتیبانی

مذهبی
توحید
مهدویت
معاد
نماز
قرآن
احکام
امر به معروف و نهی از منکر
حجاب
اثر منفی دوستی دختر و پسر قبل از ازدواج
ازدواج
محرم
نگاه
ابلیس
گناه
نبوت
روزه
خمس
زکات
عاشورا و امام حسین
آیا می دانید ؟
احادیث ، روایات ، داستان
احادیث ناب
روایات ناب
داستان ناب
کتاب و گفتۀ بزرگان
علمی
اجتماعی
حق الناس
رشوه
مطالب جالب
دیگر مطالب
واقعیات جامعه غرب
تاثیر سایتها و فیلمهای غیر اخلاقی
مد و مدگرایی
پزشکی
مشکلات مبتلا به
دانلود
مناجات حاج منصور ارضی
سید مهدی میر داماد
نرم افزار کاربردی موبایل
دانلود سخنرانی
موبایل
کتاب
نرم افزار
کامپیوتر
نرم افزار
کتاب
اخبار
سینما و تلوزیون
رژیم پهلوی
سخنرانی استاد پناهیان


حجاب
حجاب
روزه
نماز
روزه
امر به معروف و نهی از منکر
نگاه حرام
نگاه
اسرار روزه
روزه درمانی
امر به معروف
نهی از منكر
ماه رمضان
امر به معروف و نهی از منكر
شیطان




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 58
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 101
بازدید ماه : 348
بازدید کل : 15813
تعداد مطالب : 285
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


نگاه حرام،چرا نه؟! 3

نویسنده : یه بنده خدا

موضوع : <-PostCategory->


هو التواب الرحیم

تو به من برگرد!

1

 

از آنجا که خیر الکلام ما قلّ و دلّ است مختصر میگویم، به آغوشش بازمیگردیم با اشتیاق هم بازمیگردیم او نیز مشتاق تر است و از خیلی وقت پیش ها منتظرمان بوده است! آری هو المحبوب و هو التواب و الرحیم!

ابلیس به ۵ علت بدبخت شد ۱-اقرار به گناه نکرد۲-از کرده پشیمان نشد۳-خود را ملامت نکرد۴-تصمیم به توبه نگرفت ۵-و از رحمت خدا نامید شد

و آدم به پنج علت سعادتمند شد ۱-اقرار به گناه کرد۲-از کرده پشیمان شد۳-خود را سرزنش کرد۴-تعجیل در توبه کرد وبه رحمت حق امید داشت.

و حالا شرحش میدهیم این تفاوت ها را که راه توبه کردن است!

اقرار به گناه

همین که به دنبال توبه هستید نشان میدهد که گناه خود را قبول کرده اید و به آن اقرار دارید آری بار پروردگارا اشتباه کردم اما بعضی هایمان خودمان را گول میزنیم و به دنبال بهانه تراشی هستند و به هر نحوی میخواهند با بهانه تراشی های مختلف لکه ننگ گناه را از اک کنند لیکن چه زیبا،امیر المومنین، آنکه عاری از هر گونه خطایی است و زمین و زمان محو در رخش هستند  با پروردگارش لب به سخن میگشاید:

خدایا بر من ببخش آنچه را تو به آن آگاه تر از من هستی،و اگر دوباره به گناه بازگشتم،تو نیز به آمرزشت بازگرد.بر من ببخش آنچه را با خود وعده کردم و تو مرا وفا کننده به آن نیافتی.خدایا بر من ببخش آنچه را که با زبانم به تو تقرب جستم و دلم با آن مخالفت نمود.خدایا بر من ببخش اشارات نابجای چشم،سخنان بی فایده،و هواهای دل،و لغزش های زبانم را!

پشیمانی از گناه و سرزنش خود

«من استغفر بلسانه و لم یندم بقلبه فقد استهزئ بنفسه»؛ کسی که به زبان استغفار می‌کند، اما در دل از گناه پشیمان نیست و خیلی هم خوشحال است که این گناه را انجام داده است -به زبان می‌گوید: «استغفراللَّه» این آدم خودش را مسخره می‌کند

از کرده پشیمان شدن و خود را سرزنش کردن منجر میشود تا دوباره به بی راهه نرویم و همیشه خاطره تلخی از سرانجام گناه را به یاد داشته باشیم.

تعجیل در توبه

فستبقو الخیرات چرا که گناه مردابی است که هرچه در آن بیشتر دست و پا بزنیم بیشتر فرو میرویم که این باعث میشود سخت تر از آن بیرون آییم باید تعجیل کرد و بدون کوچکترین وقفه ای از این مرداب بیرون بیاییم.و  آنان که بر گناه مبادرت میورزند  آن میشوند که «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم» و آنگاه است که دیگر خود فرد نمیخواهد از مرداب بیرون آید و نه نوشته ما بر او تاثیر دارد و نه سخن تو!

امید به رحمت حق

اصلا خداست که صفت تواب را برای خود برگزید او آن است که صد بار اگر توبه شکستی، باز آ میگوید و ناامیدی از درگاهش را بزرگترین گناه برمی شمارد.

رفقا هیچ گاه از درگاه رحمت حق ناامید نشویم حتی شما دوست عزیز ببین خدایت را که چگونه سخن میگوید:

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ‏(الزمر/۵۳)

«‏( از قول خدا به مردمان) بگو : ای بندگانم ! ای آنان که در معاصی زیاده‌روی هم کرده‌اید ! از لطف و مرحمت خدا مأیوس و ناامید نگردید . قطعاً خداوند همه گناهان را میآمرزد. چرا که او بسیار آمرزگار و بس مهربان است. ‏»

آری شاید اشک ها بر گونه ها جاری شود آن زمان که انسان میفهمد نافرمانی چه کسی را کرده است!

2

یک مانع!

اما اساسی ترین شرط توبه آن است که لذتی را که از گناه برده ایم با سختی در حلال برطرف کنیم مثلا شب زنده داری و به ذکر و مناجات پرداختن و تحمل سختی بی خوابی و … به عبارتی دیگر باید گناهی را که انجام داده ایم با انجام خیر جبران کنیم باشد که سختی حلال شیرینی گناه را از قلبمان برکند.

پیغمبری از بنی اسرائیل از خداوند درخواست نمود تا توبه فردی را که سال ها در عبادت بود،قبول نماید.

جواب آمد:قسم به عزتم!گر اهل آسمان و زمین در حق او شفاعت کنند توبه اش را قبول نخواهم کرد؛زیرا حلاوت گناهی که از آن توبه کرده در قلب اوست!

یک داستان عبرت آموز، باید توبه نصوح کرد!

نصوح مردى بود شبیه زنها ،و در حمام زنانه کار مى کرد و از این راه لذت نامشروع کسب میکرد. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد.

دختر شاه مایل شد که به حمام آمده و کار نصوح را ببیند. نصوح جهت پذیرایى و خدمتگزارى اعلام آمادگى نمود ، سپس دختر شاه با چند تن از خواص ندیمانش به اتفاق نصوح به حمام آمده و مشغول استحمام شد . از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شده و به دو تن از خواصش دستور داد که درب حمام را ببندند و همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.طبق این دستور مأمورین ، کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد بازدید خود قرار دادند، همین که نوبت به نصوح رسید از ترس رسوایى، حاضر نشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد . به مجرد این که نصوح توبه کرد، ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد . پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت .

هر مقدار مالى که از راه گناه تحصیل کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند ، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسخى آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید . اتفاقاً شبى در خواب دید کسى به او مى گوید : « اى نصـــوح ! چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است ؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد . »

همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگهاى گران وزن را حمل کند و به این ترتیب گوشتهاى حرام تنش را آب کند  . نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا مىکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست ؟ تا عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است ، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود و به او تسلیمش نمایم . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود و از همان علوفه و گیاهان که خود مى خورد ، به آن حیوان نیز مى داد و مواظبت مى کرد که گرسنه نماند.

خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر و فواید دیگر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و رحل اقامت افکندند و نصوح بر آنها به عدل و داد حکومت نموده و مردمى که در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.

رفته رفته ، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود . از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده ، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت : من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست . مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او براى آمدن نزد ما حاضر نیست ما مى رویم که او را و شهرک نوبنیاد او را ببینیم  .

پس با خواص درباریانش به سوى محل نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود ، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت ، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت ، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل ، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام ، مالم را به من رد کن  . نصوح گفت : چنین است . دستور داد تا میش را به او رد کنند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى ، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى . گفت : درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منفول را با او نصف کنند.

آن شخص گفت : بدان اى نصوح ، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم . تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد ، و از نظر غایب شدند .

در خاتمه این بحث نیز به روایتى از امام جعفر صادق علیه السلام اشاره مى شود که به اهمیت و اثرات توبه نصوح تأکید دارد . معاویة بن وهب گوید ، شنیدم حضرت صادق (ع) مى فرمود :

چون بنده ، توبه نصوح کند، خداوند او را دوست دارد و در دنیا و آخرت بر او پرده پوشى کند.

من عرض کردم : چگونه بر او پرده پوشى کند؟

حضرت علیه السلام فرمود : هر چه از گناهان که دو فرشته موکل بر او نوشته اند، از یادشان ببرد و به جوارح و اعضاى بدن او وحى فرماید که گناهان او را پنهان کنید و به قطعه هاى زمین که در آنجاها گناه کرده وحى فرماید که پنهان دارید، آنچه گناهان که بر روى تو کرده است . پس دیدار کند خدا را هنگام ملاقات او و چیزى که به ضرر او بر گناهانش گواهى دهد، نیست

حتی شما دوست عزیز!

همانا اهل بیت باب الله و سرآغاز عشق بازی با خدا هستند آنها دستانشان را دراز کرده اند تا ما را از طوفان سهمگین گناه به عرشه ی امن کشتی بکشانند.تنها کافی است، دستمان را در دستانشان حلقه زنیم تا نجاتمان بخشند و در این میان مصباح الهدی و سفینة النجاه یکه تاز میدان است، ببینید عظمت این خواندان را:

حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام روز چهارشنبه اول محرم الحرام،سال شصت و یک به “قصر مقاتل”فرود آمدند امام و یاران وقتی به این مکان رسیدند خیمه ای را برافراشته دیدند.در حالی که نیزه و سلاحی آماده، با اسبی بر درگاه آن ایستاده بود.امام از اصحاب آن خیمه سراغ گرفتند.گفته شد”عبید الله بن حر جعفی”در اینجا خیمه زده است.او فردی عثمانی مذهب بود که اموال این و آن را غارت می کرد و گاه به راهزنی می پرداخت.امام” حجاج بن مسروق جعفی” را که با عبید الله بن حر از یک تیره و قبیله بود را به سوی او روانه کرد تا او را به یاری حضرت دعوت کند.

پس از سلام و پاسخگویی او,حجاج گفت:((ای پسر حر، البته خداوند تو را به سوی کرامت و بزرگواری هدایت کرد،اگر آن را بپذیری!))

حر پرسید:((آن کرامت کدام است؟))

حجاج گفت:((حسین بن علی است که تو را به یاری خویش فراخوانده است.اگر در پیش او پیکار کنی به پاداش میرسی و اگر کشته شوی شهید شده ای))

حر در پاسخ گفت:((انا لله و انا الیه راجعون،به خدا قسم من از کوفه خارج نشدم،مگر از روی کراهت که مبادا حسین به کوفه داخل شود و من آنجا باشم،به خدا سوگند،می خواهم او را نبینم و او هم مرا نبیند)).

هنگامی که حجاج پیام حر را به امام داد.حضرت با عده ای از اهل بیت حرکت کرند و به خیمه گاه او آمدند.پس از سلام و تعارفات معمول،امام نشستند و فرمودند:((ای پسر حر،اهل شهر تو به من نامه نوشتند که به یاری من اجتماع کرده اند و از من خواسته اندتا به آنجا روم ،لیکن تقدیر آنگونه که آنها پنداشته اند نیست.تو را گناهان فراوانی است،آیا قصد توبه داری تا گناهانت محو شود؟))

او گفت:((ای پسر رسول خدا،آن چیست؟))

امام فرمودند:((پسر نبی خود را یاری رسانی و همراه او بجنگی.))

ابن حر گفت:((به خدا سوگند،می دانم هر که شما را دنبال کند در آخرت سعید و خوشبخت خواهد شد.لیکن امیدی ندارم که در کوفه کسی شما را یاری کند.پس شما را به خدا سوگند این طرح و نقشه را بر من تحمیل مکن.چرا که نفس من بر مرگ آمادگی ندارد.اما این اسب من به خدا قسم بر آنچه خواهی تو را می رساند.نشد که سوار آن شوم و بر دیگران سبقت نگیرم،این از آن شما آن را با خود ببرید.))

 امام فرمودند:((ما را به اسب تو نیازی نیست))

3

آری او هم، همنام حر بود اما همکار حر نبود و دست رد بر سینه امامش زد!

به راستی که امام نیازی به کمک او نداشت، چرا که چه او کمک میکرد یا نه تقدیر امام بر شهادت رقم خورده بود اما اصلا این هدف امامان است که به سوی مرم و گنهکاران دست دارز کند و آنها را از مرداب به بیرون بکشد.

حسن ختامی تقدیمتان میکنم برای اینکه مشتاقانه تر بازگردیم:

روزی حضرت موسی علیه السلام هنگام مناجات فرمود:

ای پروردگار جهانیان!

جواب آمد:لبیک!

سپس فرمود:ای خدای اطاعت کنندگان!

جواب آمد:لبیک!

سپس فرمود:ای پروردگار گناه کاران!

جواب آمد:لبیک، لبیک، لبیک!

آنگاه حضرت موسی با شگفتی فرمود:خدایا حکمتش که تو را به بهترین اسامی صدا زدم،یک بار جواب دادی؛اما تاگفتم ای خدای گنهکاران سه مرتبه جواب دادی؟

خداوند فرمود:ای موسی!عارفان به معرفت خود،نیکو کاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛امام گنهکاران جز فضل من پناهی ندارند.اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید کنم،به درگاه چه کسی پناهنده شوند.

آری، ان الله یحب التوابین

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
 

دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:نگاه حرام , نگاه,

 

مطالب گذشته

·

حجاب ارسال در : 1398/11/18 19:15

·

آیامیدانید ...؟ 4 ارسال در : 1398/05/10 20:26

·

آیا در قرآن برای راهپیمایی هم آیه داریم؟ ارسال در : 1398/05/01 16:02

·

دعوت مراجع تقلید برای حضور در راهپیمایی روز قدس ارسال در : 1398/05/01 15:58

·

دو شبکه ماهواره ای فارسی زبان که در شب اربعین سنگ تمام گذاشتند!+ تصاویر ارسال در : 1398/04/29 18:37

·

روابط دختر وپسر از دیدگاه قرآن ارسال در : 1398/04/29 18:31

·

شباهت نظر رهبر انقلاب و پناهیان در مورد فرج و تحول در جهان ارسال در : 1398/04/28 16:50

·

داستان اراده محکم و همت بلند یک دختر ارسال در : 1398/04/23 17:18

·

داستان جالب عابد و سگ ارسال در : 1398/04/23 17:17

·

عشق واقعی... ارسال در : 1398/04/23 17:15

·

حکایت حمایت از حامیان حضرت علی(ع) ارسال در : 1398/04/23 17:09

·

عابد و شیطان ارسال در : 1398/04/23 17:08

·

تمنا ارسال در : 1398/04/23 17:07

·

تلخ ارسال در : 1398/04/23 17:05

·

چهار سخنی که زاهد را تکان داد! ارسال در : 1398/04/23 17:00

·

ماجرای امید بخش ترین آیه قرآن ارسال در : 1398/04/23 16:55

·

شیطان و فرعون ارسال در : 1398/04/23 16:52

·

داستان جالب بهلول و شکستن سر استاد ارسال در : 1398/04/23 16:34

·

حکایت آن درخت ارسال در : 1398/04/23 16:27

·

حدیثی زیبا ارسال در : 1398/04/20 18:16




لطفا برای بهبودی وبلاگ نظر بدهید و اگر مطلبی دارید که مفید است به abdekhodam@yahoo.com ایمیل کنید تا با نام خودتان در وبلاگ درج شود ، با تشکر ، یا علی .



تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تحفۀ هوشیاری و آدرس tohfeyehushyari.LoxBlog.Com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







-------------------------- --------------------------


>